پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اندوهِ سفت و سختی،چپِ سینه چسبیدهکه با هیچ چیزکه با هیچ کسپاک نمی شودحتی شما رودِ عزیز!«آرمان پرناک»...
- ماه گرفتگی روی بدن نشونه چیه؟ + یعنی جای تاوانیه که برای پاک شدن روح میدی - به گمانم او خود یک فرشته بود یا مرا این گونه می دید....
تبسم بر لبان مادر بزرگ نشست....مادر بزرگ دختر خوبی بود. .هنوز همان اتاق کوچک..چای قند پهلو ....برایم تکرار نشدنیست...صدای زیبای گنجشک آمد...نگاهم رویای باز کردن پنجره...نگاه به عقب،!لحظه ،لحظه سکوتاز تنم بالا میرود...وبغض ،بغض درونم ذوب میشود...مادربزرگ،اتاق،چای اندوه خاطره ای بیش نبود....اما....مادر بزرگ دختر خوبی بود...آرش شجاعی...
فکر کردن به تو توی این دنیا...برام حکم داشتنِ یه لیوان آب زلال،توی شهریِ که به داشتنِ آبِ لجن مشهوره! جاویدی چنل من در روبیکا : @Faryad Ghalb...
پاکترین آیینه هاسبزترین رنگ صفاروشنترینِ چشمه هادر این جهان،دلهای پاک کودکان...
خسته از هر آن چه ناپاک است بر روی زمینچشم را مهمان کنم بر دیدن دلهای پاک...
محمد علی کشاورز (خطاب به مادر) :این دنیا اینقد کثیفه که ،با اشکهای تو هم پاک نمیشه ......
باید باران بباردتا همه پاک شویمشهر آلودستوگرنه مگر می شود مادرم دعا کندو تو هنوز هم برنگشته باشی؟...
طبیعترا اگر به هر دلیلی آلوده ایم،از امروز در می یابیم.خلیج فارس، دریای خزر ، زاینده رود ، دریاچه ارومیه و ..... را پاک و آبی می خواهیم .زنده باد ایران ایرانی پاک اندیش...
میان موج خبرهای تلخ وحشتناککه میزند به روان های پاک تیغ هلاک !به خویش میگویمخوشا به حال کسیکه در هیاهوی این روزگار کور و کر است...
من اینجا ریشه در خاکم.من اینجا عاشقِ این خاکِ اگر آلوده یا پاکم.من اینجا تا نفس باقی ست می مانم.من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم!امیدِ روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست،من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می رانم.من اینجا روزی آخر از دل این خاک، با دستِ تهیگل بر می افشانم.من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید.سرود فتح می خوانم...
رفت تا دامنش از گَرد زمین پاک بماندآسمانیتر از آن بود که در خاک بماند !...
با شفاف ترین قلبو پاک ترین احساسمی پرستمت...
پاک نمی شود خونی که پاک است.دست ات را به گردن دستمال نینداز ...
غبارِ عادت پیوسته در مسیر تماشاستهمیشه با نفس تازه راه باید رفتو فوت باید کردکه پاک پاک شود صورت طلایی مرگ.....
هفده سالم بود، عاشقش بودمحتی سعی کردم براش بمیرم، دو سال بعدحتی اسمشم یادم نمیومد.زمان همه چیزو پاک می کنه...
پاک نمیشود خونی که پاک استدست ات را به گردن دستمالنیانداز...
خسته نمیشوم ز تو / خسته شدی اگر ز منخاطر تو گمان مبر / پاک شود ز یاد من...
حالم گرفته استاز این دنیایی که آدمهایش همچون هوایشناپایدارندگاه آنقدر پاک که باورت نمیشودگاه آنقدر بی معرفت که نفست می گیرد...
ای کاش، آدمی وطنش رامثل بنفشهها(در جعبههای خاک)یک روز میتوانستهمراه خویشتن ببرد هر کجا که خواستدر روشنای باراندر آفتاب پاک”...
هر قلبی که پاک باشه بیشتر اعتماد میکنهبیشتر می بخشهبیشتر آسیب می بینه...!...
بنویس / بنویس و هراس مدار از آنکه غلط می افتد. بنویس و پاک کن همچون خدا که هزاران سال است می نویسد و پاک می کند و ما هنوز زنده ایم در انتظار پاک شدن بر خود می لرزیم...
اثر انگشت ما از قلب هایی که لمسشان کردیم هیچ وقت پاک نمی شود....