پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به کوه طور، دوخته امچَشم های بی رمقم راای خداوندگار غایب، و حاضر!موسی شده ام وُ،پیله کرده ام؛ به اریکه ی بلندت... ♡--کی اجابت می کنی؛وعده ی دیدار را؟ سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
چون مرا وعده ی دیدار تو تنها خواب استگر نمازم به قضا رفت مقیّد دانم...
از باید و نباید و هنجار خسته اماز مردم همیشه طلبکار خسته امبا کوچه ای که هم قدمت بوده ام بگواز انتظار و وعده ی دیدار خسته ام...
عزیزم، این روزها، دلتنگی و دوری که آتشم می زنند، به یاد تو پناه می برم. یاد تو برای من، مثل گلستان برای ابراهیم،مثل صد بسته مسکن و هزاران جلسه ی روان درمانی، مفید و موثر است.عزیزم، تمام این ها را برایت نوشتم که بدانی من این روزها تنها نیستم و از تو دور نیستم.امیدوارم تو هم خیلی از من دور نباشی!وعده ی دیدار ما، به زودی زود.....