پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من زمینی نیستم....پنجشنبه ها افسرده خاطر میشومهر روز... ایستاده در نگاهم نماز میخوانندتقسیم شده ام به هزار قبر تاریکی و جسمبه انتظار...مورچه ها ستبرای نافی که از من بریده اند****روح ما آزاد و میت خاک بیشروح را در خاک کردیممیتش را پیش خویشعزیز...24/06/1401...
هوای پنجشنبه هاهمیشهآلوده جای خالی خیلی هاست......
گاهی هم پنجشنبه هابایدفاتحه ای بخوانیمبرای خودمان؛کهآساناز خاطر کسانی کهبا آنها خاطره داشتیم، رفتیم......
مادرم میگفت:خوبست پنجشنبه هادرخانه بوی حلوا بپیچدکودک که بودم می پرسیدممگرآنها به ما احتیاج دارندمیگفت نه ما محتاجیمبه دعای خیرشانو یادآوری خوبیهایشان...
پنجشنبه ها و جاهای خالی... به پنج شنبه که می رسیم... جای خالی ها ... خودشان یکی یکی ردیف می شوند... یکی دیگر نمی آید یکی از دور پیداست یکی در قاب عکس...و یکی هم هست اما انگار نیست!...