این غوره ها شراب خواهند شد و انقدر جای خالیت را پر خواهند کرد که حلوایم نوبرانه ی بهارت باشد ... تورا جان باران اینبار صبر نکن ...
ای دلبر رعنای من! لعل لبت حلوای من ... ️️️
مادرم میگفت: خوبست پنجشنبه ها درخانه بوی حلوا بپیچد کودک که بودم می پرسیدم مگرآنها به ما احتیاج دارند میگفت نه ما محتاجیم به دعای خیرشان و یادآوری خوبیهایشان
من معاصر پیاده روهای پر از چاله چوله ی تهرانم من معاصر درخت های قطع شده ی ولیعصرم معاصر قانون های یک طرفه ام و خیابان های چند طرفه معاصر عاشورایم و حلوا و نذری... معاصر روز دخترم!
هرچه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم /ما از تو به غیر تو نداریم تمنا حلوا به کسی ده که محبت نچشیده /صد بار اگر علقمه را فتح کنم هر بار دوباره تشنه برمیگردم/ کس پیش تو دم ز زور بازو نزند کو آنکه مقابل او...
تو عروس کسی اگر بشوی جای من در مراسمت خالیست تو ولی به مراسمم بیا حتما طعم حلوای مادرم عالیست
همان دستی که آخر خنجری از پشت خواهد زد به حلوای تو در روز عزا انگشت خواهد زد...