سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مستدام گشتم زخامی وین سر شوریده بین دود چون آتشفشان بر دیده آید از سرم فیروزه سمیعی...
چاله ی آن گونه ات چون رونمایی میشودآتش آتشفشانها،خود به خود کم میشود...
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اندآتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند...
به ظاهر ساکتمدر سینه ام آتشفشان دارم......