سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
از سجده و سجاده ی او ترسیدنددر قامت او نور خدا را دیدند وقتی که سحر حی علی العشق شنیدمحراب و علی هر دو به خون غلطیدنداعظم کلیابی بانوی کاشانی...
شب قدر است و باید توشه ای گیرم ازین شب هااز این خرمن به قدر وسعت خود خوشه برچینمشب قدر است و باید اشک ریزم تا سحر امشبنباید جانمازم را من از این گوشه برچینمکرم کرده ست ساقی و لبالب کرده آهم رابدستم داده جامی که پراز صهبای حکمت هاستدلم امشب دلت را پهن کن سجاده ی خود باششب برگشت با توبه، شب قرآن و رحمت هاستگرفته آسمان امشب زمین را سخت در آغوشبه قصد توبه و رحمت بگو از صدق دل، یارب...بجز فیض و بجز رحمت دگر چیزی نمی یابید...
علی را ضربه شمشیر زهر اگین از پا درنیاوردهعلی زخمی عمیق از دست آن زخم زبانها داشت چه شبها درد دل میکرد و با چاه و نفهمیدندعلی را ضربه سیلی آن نامرد بر زهرا زپا انداختاعظم کلیابیبانوی کاشانی...
به حق این شب زیبا به حق هر قسمیخدا کند که برایم همیشگی باشی...
امشب شب قدر است... خلصنا من الهم!یادی کن از من با قنوت هر دعایتدروازه های آسمان وا شد دوبارهقرآن به سر تا صبح بیدارم برایت...ای حاجت معصوم من امشب روا شو!گل داده بغض چشم هایم در هوایت...◾شاعر: سیامک عشقعلی...
شبِ قدرست و شبهایِ چنین بیدار خوش باشد...
شب قدر، لاله ای شکفته در کویر شب های عادی سال است....