پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پروازبه حال قفسمیگرید...
گلدان قفسی ستکه از یاد گلهامی برد پرواز را...
بیهوده به پرواز میندیش کبوتربیرون قفس ریخته پر های زیادی...
یه پنجره با یه قفس یه حنجره بی هم نفسسهم من از بودن تو یه خاطرس همین و بس...
هرکه به من می رسد بوی قفس می دهدجز تو که پر می دهی تا بپرانی مرا...
کنار قفسش...پرنده صدایش نزنیدداغ دلش تازه میشود......
*تو* که باشی هوای قفس از آسمان وسیع تر است...