بچرخ ای چرخ گردون و سوا کن ناکسان را بزن غُره بر این افلاک و بیدار کن جهان را
چرخ گردون گر ندارد سازگاری بادلت دست در جیبت کن و جدی نگیرش بیخیال
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند مشکلی گر تو را، راه ببندد تو بخند غصه ها فانی و باقی، همه زنجیر به هم گر دلت از ستم و غصه برنجد تو بخند
اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چین است و آن چون یکی را میدهی صد ناز و نعمت یکی را نان جو آلوده در خون