شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
از دست عشق تو ساقیا مستمبگریزم از غصه ها و بیا پیوستمدر دلم آتشی جان بسوزاندفراموشی نیست که غم هجران بسوزاندآخر من هم مرغ شدم، بند پروازم گسستبه دنیایی بی جواب و بی دست و پاستغصه ها و دردها همراهم هستندفراموشی نمی آید که کنارم بنشیندبگذار دلا غصه ها را خوابانده شومبگذار دریا با آوازت بگریزد و بخوابدمن هر شب به یاد تو دنیایی را رقصانده شومفراموشی نمی آید که قلبم را بسوزاندبگو به رویاها که باز آیندبگو به غروب آفتاب ک...
چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخندمشکلی گر تو را، راه ببندد تو بخندغصه ها فانی و باقی، همه زنجیر به همگر دلت از ستم و غصه برنجد تو بخند...
خدایا همه از تو میخواهند بدهی اما،من از تو میخواهم بگیری خستگی،دلتنگی و غصه ها را ،از لحظه لحظه ی روزگار همه آنهایی که دوستشان دارم...
خیالِ خوبِ تولبخند می شود به لبموگرنه این منِ دیوانهغصه ها دارد ......