گوسفندان تمام عمر از گرگ میترسند؛ اما در نهایت این چوپان است که آنها را میخورد. مراقب چوپانهای زندگی باشیم...
بعضی از آدمهای این روزگار این چنین اند: با گرگ بره می خورند با چوپان گریه می کنند
میخندم به باد که اغلب بیموقع میوزد میخندم به ابر که اغلب بر دریا میبارد . به صاعقه نیز میخندم که فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند ! و میخندم به ... تا شاد زندگی کنم ! من میخندم ، اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ...
در روزگارانی که شیرین خواب خسرو شاه می بیند فرهاد ، تیشه ، بیستون پیکار یعنی چه؟ ما از درون گندیده ایم از آفت یاران! جسم مترسک کنج گندمزار یعنی چه؟ این شعر ، این گفتار یعنی چه این درد پر تکرار یعنی چه وقتی سگ چوپان ده سگ-گرگ زاییده...
بعضی از آدم های این روزگار با گرگ بره می خورند...با چوپان گریه می کنند! مراقب باشیم...