پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خوب بودم..... نه خیلی خوب...!اما بد هم نبودم......!!!راضی بودم به آنچه که بودم.....به آنچه که داشتم......و به آنچه که برایم رقم میخورد....ناگاه آمدی....!مثل صاعقه ای بر یک روستای آرام....!...
همه ی ما گهگاهی از دلتنگی، هوای دل های مان ابری می شود؛ حتی بعضی مواقع ابرهای خفته در گلویمان صاعقه می زنند؛ و نم نم باران از گوشه ی چشم هایمان جاری می شود؛ و چنگ می زنیم؛ به خاطرات خاک خورده ی روز های آفتابیِ مان، با خود مرور می کنیم گل های شکوفه زده ی عشق را، گل هایی که با رفتن یک نفر...
میخندم به بادکه اغلب بیموقع میوزدمیخندم به ابرکه اغلب بر دریا میبارد .به صاعقه نیز میخندمکه فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند !و میخندم به ...تا شاد زندگی کنم !من میخندم ،اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ......