شعرهایم را،،، مُثله کردم وُ، به آتش انداختم... ... تو اما؛ ابراهیم بودی که، از شعله و دود- به پا خواستی! لیلا طیبی (رها)
حالا؛ تمام روز\ موهای سیاه تنهایی را --شانه می کنم، و به ناخن های کبودش --لاک می زنم! تا پلشتی هایش را فراموش کنم! لیلا طیبی (رها)
سربازِ بی اراده، انگشت بر ماشه می فشارد! زندانی ی نگون بخت با چشم های بسته، دندان به دندان می خاید، اما\ *** اسلحه حتا،،، --فکر نمی کند! لیلا طیبی (رها)