سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دستچشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست...
پدرم گاه صدا میزندم شعر سپید!بس که آشفته و رنجور و به هم ریخته ام...
آشفته کرد / موی سرش را آذر/ دف می زند پاییز...
باز بادموهای تو را آشفته کردو من غرق تماشایخیال انگیز ترین تصویر جهانم...