پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خودت را از جهان من کمی آهسته تر، کم کن بیا نامهربانِ من، کمی آهسته ترکم کن...
به من گفته است یک مدت از او کمتر خبر گیرمهمین یعنی جدایی ، منتها آهسته آهسته...
ای بر پدرت دنیا, آهسته چه ها کردی!...
انگشتانی را میان موهایم میآفریدکه من بیسپاسگزاری گریه کنمانگشتانی کهریتم شعرهای مرا آهسته میکرد...
کنم هر شب دعاییکز دلم بیرون رود مهرشولی آهسته می گویمالهی بی اثر باشد!...
شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردمتحمل می رود اما شب غم سر نمی آید...