پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کاش پیدا بشوی،سختتو رامحتاجم......
کاشکی محکوماغوشت شومشاید که توباورت گرددکه من زندانیچشم توام .......
بیا و با تابش ماه نگاهتشب هایم را از تاریکیرها کن و جانم را... به نور نگاهت پیوند بزن....
ما را هنر چشم توعاشق بنمود.....
شب زیباترین ترانه می شود،وقتی ..آغوشت را به من میسپاری،و مرا در بستر گرم آغوشتمی فشاری...!...
و در معراج آغوشت پر از حال خوشایندم......