پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بیا من از آن روزی می ترسم که در آغوش دو غریبه بی قرار هم باشیمارس آرامی...
پا به پای ارغوان ها بیادست در دست گیلاس ها شکوفه بزنما هم دلمان بهار میخواهدمصطفی فروتن...
بخوان زیر باران که یار توامﺗﻮ ﻋﻴﺪ ﻣﻨﻰ ﻣﻦ ﺑﻬﺎر ﺗﻮام!! اﮔﺮ ﺷﺐ ﺗﺒﺮ ﻣﻴﺰﻧﺪ، نیفتاده ام ﻛﻪ در ﺳﺎﻳﻪ ﺳﺎر ﺗﻮامﺑﮕﻮ ﺑﺎ زﻣﻴﻦ و زﻣﺎن ﻛﻪ ﺗﺎ آﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺲ بی قرار توامﺗﻮ در ﺷﺐ ﻣﻦ جوانه ی نوریبیا ﻛﻪ ﻣﺮا ﻧﻤﺎﻧﺪه ﺻﺒﻮریﺑﻪ ﺷﻌﺮ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎغ زﻣﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻋﻄﺮ ﺑﻬﺎریﺧﻮﺷﺎ ﺗﻮ ﺑﺨﻨﺪی ﺧﻮﺷﺎ ﺗﻮ ﺑﺨﻮانیﺧﻮﺷﺎ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﻰ ﺧﻮﺷﺎ ﺗﻮ ﺑﺒﺎری..._برشی از ترانه...
دگر ز حالِ تو بی خبرم بیا که من بدونِ تو در خطرمببین شکسته در غمت بال و پرم ای دین من ،دنیای من، زیبای من..._برشی از ترانه...
اگه بهت گیر میدادم نبود دست خودم…نمیخواستم اذیتت کنم دسته گلمتو به دل نگیر عزیزم دیوونه شدم؛ تو بزرگی کن و برگرد من دست پرم…هر چی گفتمو پس میگیرم؛ میخوام عشقتو دست بگیرمهر چی گل واست هست بچینم!بریزم رو سرت جشن بگیرم؛ تو بیا…_برشی از ترانه...
بیاکه این همه دوری نمی ارزد به دلخونی بادصبا...
ای که چون آفتاب هر صبح می تابی از پنجره آرزوهایم بر باغ خزان زده ی دل بی قرارمبیاو چون بهار باشتا با آمدنت شکوفه بزند بر سرشاخه های تنهاییلبخند بودنت...
تا نفس هست بیا، فاصله ها جان کاهندارس آرامی...
بیا ... اینجادر دفتر ِ دلتنگی هایم ، دلی دارم ... و دریایی حرف ... و دوسه خط شعر ِ خواستنت و دلتنگیباران نگاهت را بیاوری ،من چتر ِ دلتنگیهای شعرم را ، میبندم ...✍دلنوشته مهتاتخلص منتظر...
من بی تو دریچه ای رو به دیوارمهمیشه اتفاقی پر از نیامدن ها..بیا و برای این دیوار تنهایی ام پنجره ای باشرو به آسمان✍ سردار...
بیاکه این همه دوری نمی ارزد به دلخونی-بادصبا...
جان دلم!امروز بیا . . .بنشین لحظه ای رو در روی مَن،چایِ عطردارمیخواهم !چای از من ، عطرش باتو . . ....
طولش نمی دهم؛- بیا،،،هلاکِ آمدنت، --منم! لیلا طیبی(رها)...
دانه سرخ اناربیا ترانه ای از نوبهار هم باشیمکمی نشانه ای از لاله زار هم باشیمبسوی جاده ای از آروزی خوشبختیسری به شانه بی غمگسار هم باشیمبرای جستن صبح و نشانه خورشیدشبیه سایه هم همقطار هم باشیمبه لحظه های پر از نعره های بدمستیشبی ترانه جانسوز تار هم باشیمکنون که رونق بازار رنج و تنهاییستبیا زمانه ی خود را کنار هم باشیمدر ازدحام پرآشوب خون دل خوردنشریک دانه ی سرخ انار هم باشیمتبر به ساق صنوبر اثر نخ...
مرا صدا کن و از بیخ بی قرارم کنرمق به کنده ندارم کمی بهارم کنبهار نه! به همین زرد قانعم اصلابیا وهر چه دلت خواست فحش بارم کنبه طرز بی سر و پایی به بودنت وصلمبه ابتذال بیانداز و اختیارم کنبلند من ! شب پاییز ! با توام یلداکه دانه دانه لباس از تنم... انارم کنکه دانه دانه به دستت... و گلپرانه مرابغل بگیر و بیامیز و خوشگوارم کنو کل زندگی ام را بگیر در مشتتو هر دقیقه ازین عشق باردارم کناز این جهان خوش اخلاق ظاهرا خوشبختعبوس ...
پشت در انتظار چشم براه توامکوچه تاریک شب ماه ندارد بیا سیدمحمد سلامی پور...
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است...
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است...
بیا که خیر و برکت را از آسمان گرفته ایمتا ما در حضور پاییز عاشقی نکنیمباران خیال باریدن ندارد!...
ای که دیوانه ترین ادم شهرم کردی زندگی سخت گذشت بی تو کجایی بیا...
زنمقائده ام دردپیکرم منحنی عصیاندامنم بوی داغ خاگینهو چشمانم پررشکبه نیم خند رهاییمن اینجایمبلندشوخاموش کن چراغ های قرمز رابه دنیای من بیابه هوای نرم اعتدالتنها بیابگذار بمانند پشت درپندارهای پوک...
عطر عجیب نرگست،پیچیده در تنهاییم در بهمن آغوش من ،حس بهارانی بیا...
گوش کن تو را می خواند جاده ای که برگ ریزان است و نم نم بارانی که همساز چشمان منتظر آرام قدم بردار ،تا زمان ،زمانِ عاشقی من و تو و پرستو های مهاجر است پاییز دروازه عاشقی و آیینه رنگارنگی است بیا تا کعبه دلم ، نغمه بهاریت را گوش جان باشد.حجت اله حبیبی...
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دارجواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو...
پنجره های اتاقم از روزی که رفتی آنقدر مرا در آغوش کشیده اند ترک خورده اند! تا صدای شکستنشان در نیامده بیا......
دیشب در انتظار تو جانم به لب رسید امشب بیا که نیست به فردا تقبلی...
بیا یکدم ببینم روی ماهتکنم از پرده ی غیبت نگاهتبیا عالم گرفته بی تو ای گلشود روشن دل از چشم سیاهتحجت اله حبیبی...
دلم از دوریت در اضطراب استشکسته بال وپر، در این حجاب استبیا ای مونس چشم انتظارانکه دنیا بی تو دائم در سراب استحجت اله حبیبی...
بیا همراه گلها دسته ام کن!جدا از مردمان خسته ام کنمرا با خود ببر تا زیر زلفتبه چِنگ روسری ات بسته ام کن...
بیا!بیا ما و تو هم یکجا، بسوی منزل مقصود،به گام زندگی سازی، به پیش کاروان خویش،من و تو ساربان باشیم!به جسم کاروان مان، دگر چون روح و جان باشیم!بیا تا کامران باشیم! بیا تا کامران باشیم!خوش بین...
موسم سبزترین فصل بهار است بیانغمه ای تازه به لبهای هزاراست بیاغنچه لعل لبم شوق شکفتن داردلحظه چیدن گل ازلب یاراست بیادلم این مرغ پرآوازه عاشق پیشهباپر شوق به دامان بهار است بیاکوچه هاخلوت و خوابندهمه رهگذراندل پس پنجره بی صبروقراراست بیاجاده ازجور جدایی همه شب طوفانی استدل من گم شده درگردو غبار است بیاروز وشب چشم ثریا به رهت منتظر استساعت صبر دلم لحظه شماراست بیاثریّا آورزمانی...
بیا با تار جان پیمان ببندیمبیا تا پای جان با هم بمانیم...
از کنارم رد شدی، نشناختی منو. انگار غریبه بودم برات. بودم؟ حتما دیگه..سربرگردوندم رفتنت رو ببینم، نه؛ که جانم می رود نه، همون روزی که رفتی جونمم گذاشتم کف دستام، دستتو گرفتم که بره توو دستاتت، تو رگات، جون ِ من تو رگای تو ..قشنگه نه؟دستات رو سفت گرفته بودم، سفت گرفته بودم شاید بمونی، شاید دلت بشناسه منو دوباره،آخه می گن دست ها حافظه دارن، خاطره ها رو میون اون خط های ریز و درشتشون قایم می کنن، فکر کردم یادت میاد، فکر کردم دوسالی که می ار...
تویى بهارِ دلمبا تو احْسَنُ الحالَمبیا بهار شودچار فصلِ امسالمبیا مُقَلّبِ قلبم،دلیل نوروزمبیا ڪنارهبگیرد بدی از اقبالمنویدِ رویِ تو رامے دهد بمن حافِظبیا ڪه فالگرفتم تو بوده ای فالم ......
نکند بی تو دلم عاشقِ یاری بشودشَک به دل راه بده، گرچه محالست بیا...
دلم در احاطه پاییزحتی هوای شعرها هم پاییزیستخودشان سپیدند و حال و هوایشان نارنجیبی وزنند و بی قافیهمی نشینند بر دل کاغذو پاییزی می کنند دفترم را :پاییز است بیاگفته بودی عاشق پاییزیو من همان پاییزمهمان بارانهمان هوای ابریهمان برگهای خشک و رنگینتا تمام نشدم بیا...
سرم را که از ناله های آسمان خالی کنمبرای پر شدن از تونفس نمی کشمبیاوقت سکوت مندلیل کلمات نگفته ی من باش ....
بیا که بی تو جانم یک دنیا کم دارد...
با برگ ها نیامدیبا برف ها بیا......
دیر کناما بیا......
بیا و با تابش ماه نگاهتشب هایم را از تاریکیرها کن و جانم را... به نور نگاهت پیوند بزن....
دوشَت به خواب دیدم و گفتم: خوش آمدی ای خوش ترین خوش آمده بار دگر بیا!...
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیاییبیابهار می کنم جهان را...
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیاییبیابهار می کنم جهان را !...