پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر که سبز آمد برون، آباد نیستشعله می رقصد، ولیکن شاد نیست...
کنار شعلهٔ آتش بیا شعله به جانم زنکه هم جانی و هم جانان وهم جانان جانانی...
آن چنان شعله به قلبم زده گفتم انگاردلبرم متحدِ لشگرِ چنگیز شده...
در تنور سالهای دور تو، آتش من، هیزم هر دو، سوختیم آتش ِ زیر خاکستر شدیم باد بوزد، شعله میگیریم یکبار دیگر پر می گیریم...
گر چه به شعله میکشی قلب مرا به عشوهاتبر دو جهان نمیدهم یک سر تار موی تو ......
.اکثر موجودات، همیشه به خاطر نقطه ضعفهایشان، توی دردسر می افتندمگس ها، چیزهای چسبناک را خیلی دوست دارندشب پره ها شعله راو آدمها، عشق را...
نگاه کُن جهان چون چهارشبنه سوری ست من شعله می شوم تومی پَری شاد...