هر که سبز آمد برون، آباد نیست شعله می رقصد، ولیکن شاد نیست
کنار شعلهٔ آتش بیا شعله به جانم زن که هم جانی و هم جانان وهم جانان جانانی
آن چنان شعله به قلبم زده گفتم انگار دلبرم متحدِ لشگرِ چنگیز شده
در تنور سالهای دور تو، آتش من، هیزم هر دو، سوختیم آتش ِ زیر خاکستر شدیم باد بوزد، شعله میگیریم یکبار دیگر پر می گیریم
گر چه به شعله میکشی قلب مرا به عشوهات بر دو جهان نمیدهم یک سر تار موی تو ...
. اکثر موجودات، همیشه به خاطر نقطه ضعفهایشان، توی دردسر می افتند مگس ها، چیزهای چسبناک را خیلی دوست دارند شب پره ها شعله را و آدمها، عشق را
نگاه کُن جهان چون چهارشبنه سوری ست من شعله می شوم تومی پَری شاد