سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دنیا را به بازی گرفته ایم ما،من با موهایمتو با خنده هایت!...
از ماجرای عشقت،رو سفید بیرون آمدند، موهایم......
انگشتانی را میان موهایم میآفریدکه من بیسپاسگزاری گریه کنمانگشتانی کهریتم شعرهای مرا آهسته میکرد...
خودم را به پارک آورده اممی خواهم روسری ام را در بیاورمتا آشوب بادخیالت را از لای موهایم بیرون بیاورد......