چشمانت آفتاب سرخ عشق است؛ و من هم آفتابگردانی... که میگردم با هر تابشِ رخِ نگاهت...
شب که بشود کاری ندارم... جز مرور واژه واژه ی نگاهت...
گویا ماموریت یافته ای...!! که بخندی... تا مرا چال کنی در چاله های گونه ات...
شب که بشود کاری ندارم... جز مرور واژه واژه ی نگاهت
آرام بودنم را... مدیون کسی هستم که پریشانی ام را در آغوش گرفت
رگ خواب دلم افتاد به دست نگاهت و روزگارم شد تکرار * ای وای من *
و چه خوشبخت شدم من عاشق که بی دلیل این نگاهم رسوای لاله های سرخ عشقت نشد