پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشمانت آفتاب سرخ عشق است؛و من هم آفتابگردانی...که میگردم با هر تابشِ رخِ نگاهت......
شب که بشود کاری ندارم...جز مرور واژه واژه ی نگاهت......
گویا ماموریت یافته ای...!!که بخندی...تا مرا چال کنی در چاله های گونه ات......
شب که بشودکاری ندارم...جز مرور واژه واژه ی نگاهت...
آرام بودنم را...مدیون کسی هستم که پریشانی امرا در آغوش گرفت...
رگ خواب دلم افتاد به دست نگاهتو روزگارم شد تکرار* ای وای من *...
و چه خوشبخت شدم من عاشق که بی دلیل این نگاهمرسوای لاله های سرخ عشقت نشد...