پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
برگریزان آمد و پاییز شد بار دگربرگهای غم فرو ریزد ز دل ای کاشکی...
کاشکی محکوماغوشت شومشاید که توباورت گرددکه من زندانیچشم توام .......
کاشکی سر بشکند، پا بشکند، دل نشکندسرگذشت دل شکستن بود و بس جانکاه بود...
ای وای...همه چی خوب بود چشمون کردننمیتونن ببیننت با من کاشکی بشه اون روزا برگردن...