پدر آه کشید مادر گریست من... از تکه های بغض آویزانم!
آخر داستان ما نقاشی از تصویر تو بود که آن را با آهی کشیدم
در خزان عمر به دیدار تو نمی آید فرصت آه.
عمر آینه بهشت، امّا... آه بیش از شب و روزِ تیر و دی کوتاه
ماییم و سینهای که بُوَد آشیانِ آه ماییم و دیدهای که بُوَد آشنای اشک...