پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آیدای من!آیدای یگانه، آیدای بی همتای من!عشق، بزرگ ترین خصلت انسان است؛ پس من که عشقی چنین بزرگ در دل دارم ، چرا بزرگ ترین مرد دنیا نباشم؟...
عشق وجود دارد...فقط بعضی ها مثل آیدا می مانند و شاملو میسازند...اما بعضی ها مثل ثریا میروند و شهریار را میکشند......
آیدای خودم، آیدای احمد.شریک سرنوشت و رفیق راه من!به خانه ی عشقت خوش آمدی! قدمت روی چشم های من! از خدا دور افتاده بودم؛ خدا را با خودت به خانه ی من آوردی.- سرد و تاریک بودم، نور و روشنایی را به اجاق من باز آوردی.- زندگی، ترکم کرده بود؛ زندگی آوردی. صفای قدمت! ناز قدمت! عشق و پاکی را به خانه ی من آوردی. از شوق اشک می ریزم. دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کنند، اما در همه ی چشم انداز اندیشه و ...
شاملو قبل از آشنایى با آیدامیخواست خودکشى کنه.....بعد از اومدن آیدا نوشت:آیدا، فسخِ عزیمت جاودانه بودهممون تو زندگیمون یه آیدا لازم داریم........
تو ونوسِ برنزهای بودی با یه لبخندِ بیغش و سادهپیِ ردِت رو ماسهها میگشتاین نهنگِ به ساحل افتادهمن دچارِ نگاهِ ایرانیت، مستِ عطرِ فرانسویت بودمشمس بودی تو جلدِ یه پری و منِ دیوونه «مولویت» بودمشکلِ آیدای شاملو مُرده، غمِ پشتِ نگات مُسری بودبوفِ کوری نخونده داشتی تو اون دو نیلوفرِ سیاه و کبودحل شدم تو چشات و حس کردماگه از من جداشی میمیرممثلِ یه ماهیِ جدا از آب، لاله و لادنِ جدا از همطعمِ لبهات خلاصهی ط...
آیداى خوب نازنینم!مدت هاست که برایت چیزى ننوشته ام.زندگى مجال نمى دهد: غم نان!با وجود این، خودت بهتر می دانی...