کاش تنها زندانیِ انفرادیِ آغوشت بودم ، که حکمِ اَبدِ عشق را بیهیچ عفو، میپذیرفتم... نه دیواری میخواستم، نه پنجرهای، نه آزادی — فقط نفسهایت... که سهمِ هوای من باشند.
دستهایت را به گردنم حلقه ڪن من این اسارت شیرین را دوست دارم...