پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رفت...بیهوده برف می آیدآسمان دیر قند می ساید...
دردم همه در مصرع بعد استمن ماندم و او رفت و نیامد...!...
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفتهرچه کردم ناله از دل , سنگدل نشنید و رفت...
من اونجایی شکستمکه دوست داشتن منو فهمیدولی نخواست ، نذاشت ، رفت...
عاقبت دیدی که ماتت کردو رفت...
بیایید بیایید که جان دل ما رفتبگریید بگریید که آن خنده گشا رفت...