من از اقبال خود نالم که دستی بی نمک دارم
خدای دور بود از بر خدادوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران
با خودت آشتی باش!
نسل بشر با شرایط آخر زمانی روبرو است
من خلوت یک زخمم
سینگل باش پادشاهی کن سینگل باش هر چه خواهی کن
غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم
ای من غلام آن که دلش با زبان یکی ست
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
تو چه کردی که دلم این همه خواهانت شد؟
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
آزار نده تا آزار نبینی
فلسفه، میکروسکوپ افکار است
تا وقتی به نفعشونی وفادارن (:
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
آه گریه ی روح است ...
به نام خدا دوستت دارم نقطه ته قلب
روزگاریست که هم صحبت من تنهاییست ...
نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
عشقِ من به طُ بی پایان ترین حِس دُنیاس
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
ندارد دل دل اندر وی چه بستی