پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شده از ضربهٔ غم، سیب دلت لک بزند؟!یا که دستان فلک بر رخ تو چک بزند؟!دل تو خواسته یک خلوت سرشار سکوتدر کنار تو کسی یکسره هی فَک بزند؟!کوهی از آرزو و خاطره انباشته ای؟زیر آن کوه، یکی آید و فندک بزند؟!در مسیر هدفی چرخ تو پنچر شده است؟طعنه گویی برسد تا کمکت جَک بزند؟!نرم گشته دل دشمن ز پریشانی تو؟دوستت پشت سرت دایره تُنبک بزند؟!منتظر بوده ای از یار رسد پیغامی؟لیک تبلیغ، فقط بر تو پیامک بزند؟!داده ای مرغ دلت را سوی ...
بین اقبال منو قسمت او کاش خدا گرهی سخت بیندازد و بازش نکند...
تور بر سر ماهیکل کشان به ساحل اقبال می بردصیاد...
من از اقبال خود نالم که دستی بی نمک دارم...
اقبال اگر به ستاره است شب با این همه ستاره چه بداقبال است...
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد...
تصویر دلخواه منی،،،، اقبال، یعنی توزیباترین تقدیرها ، در فال، یعنی تودل بسته ای بر آن خدای ناز، یعنی مندل برده ای با، چشم های کال یعنی توتشریح تو، در قلب من پیوسته این بودهممنوعه ی عاشقترین خوشحال، یعنی توسال نکو، تنها کنار تو عیان گردیدزیبای جذاب بهار سال، یعنی تومن آسمان را دوست دارم، در کنار یارحالا چه سرمستم،از این هم بال یعنی توگفتم؛ عقب افتادگی هایت، اگر این ستپس آن خدای گونه...
دست و پای در بند ریشه های هرزهول و هراس فرداهای ناپیدادر گیر و دار نابرابر جدال هابه گِل نشسته زورق اقبالش ...کوک های درشت می دوزدوصله های زخم رابر درازای عمر گزافاز یاد رفته استبی نام و نشان...
جمعه و باران و شعر و فال مخصوص خودمجمعه و درد غروب و حال مخصوص خودمشانه ھایی خیس و لرزان،انتظاری بی نظیردستھایی بی تفاوت ، شال مخصوص خودمیک بیا برگرد تکراری، و قدری التماسیک نمی آیم،و باز اقبال مخصوص خودمجمعه و بی وزنی مشھود اندام غزلواژه ھایی بی ھدف!احوال مخصوص خودم....ھم غروب و ھم غروب جمعه و یاد کسیسایه ای از دستھایت، شال مخصوص خودم...
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد ؟خواهان کسی باش که خواهان تو باشد...
حالمون بدهاحوالمون بدهاقبالمون بده......
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شودحال من از تو شودوز غیر تو هر جا سخن آید به میانخاطر به هزار پراکنده شود...