سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
شادی از تقویمم، بی تو رفت و بر نگشت انتظارت منو کشت، توی سالی که گذشت..._برشی از ترانه...
نه هوای تازه و نه لباس نو میخوامهفت سین من تویی من فقط تورو میخوامدلم امشب از خدا جز تو هیچ چی نمیخوادکاش یکی ما دوتا رو باهم آشتی میداد..._برشی از ترانه...
پرسید ز من دست نحیفم خود برکنم از نزد شما…تا دستی شوم از آن کسی که ؛بی دست چو دستان خدا بود!من دست بدادم و بگفتم خود پر بکش از ما و سلامم بر او برسانبوس دو دستش دستی که از ایشان به جدا بوداز هر طرفش نیزه رسیده است؛ دست در تن عباس چکیده استمن تشنه ی دیدار تو هستم؛ عباس بیا از تو بعید استخود قابلتان هیچ ندارد؛ دستان نحیف و لاغر اماخود هیچ جز این دست نباشد؛ ای کاش که آن نزد شما بوددریا بشد از خون تو احمج؛ میت بشد از بحر تو دریا...
جواب زنده بودنم مرگ نبود مردن من مردن یک برگ نبوداون همه افسانه و افسون ولش این دل پر خون ولشدلهره ی گم کردن گدار مارون ولش تماشای پرنده ها بالای کارون ولشخیابونا سوت زدنا شپ شپ بارون ولش......
دارم میرم از این خونه / که رویاهاش پریشونهاز این کوچه که دلتنگه / از این شهری که دل خونه...