سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
هنگام رفتنت،جانم به چمدانت سنجاق شده بود!قدم های سنگین ات،نیمی از من را به همراه خود کشاند!و نیمِ دیگرم نیزدر سکوتی سرد و غم انگیزاز بین رفت!از زمانی که فقط یک ناماز تو برایم باقی ماند،ضربان قلبم ضعیف و ضعیف تر شده تابا ریتمِ عشقِ قلبِ دیگری هم نواز نشود!آغوشم مکانی دورافتاده شده،تا مبادا غریبه ای در آن خانه کند!اکنون روزهای من،در هاله ای از تاریکی فرو رفته اند.و یادت در این جولانگاه،آشکار تر از هر چیز دیگریست.ت...
آخرین شب تابستاندست به دامن بلند مهر می شودوشهریوراز میان کوچه باغ می گذردو پاییز پرتکاپوبا بوی نارنج هایشکنار خلق شیرین چای تازه دملحظه های عاشقانه ام رابه نفس نفس می اندازدباید تب زرد انتظارم رابا حریر پیراهن چاکدارممیان درگاه باغبرای پابوس قدمهایتپهن کنمو تو رادر فردوس هزار نقش ونگار پاییزی اممهمان ترنم زیبای بارانو هوای گرمسیری آغوشم کنمتا پای رفتنت درتمام فصل ها کنار پاهایمبه خواب بروند...
همیشه مثل یک بداهه می آییو شعر می شوی درآغوشم....!!!️...
ببین چگونه سفر کرده ای از آغوشمتمام خانه از اندوه رفتنت غَم شدتودور می شدی و خاطِرَت به من نزدیکببین که من کمَرَم زیر غُصه ها خم شد__مرا ببخش عزیزم که زود می رنجم....ببین که شُهره شُدم، شهره ی پریشانیبه عشق های دو روزه!به هرچه می خوانی!ببین چگونه نوشتند شرح حالم را :قسم به هر چه نگفتند و تو نمیدانی...__که بغض میکنم ومی نویسمت: خوبم....منم که ساکنِ چشمانِ مشکی ات بودمتو پلک میزدی و زندگیم می پاشید...دلم شبیه به گنج...
چه میکند این عشق...تو را آرامدر دل صدا می زنم؛شمعدانی ناز می کنداطلسی لبخند می زندرویا بافته میشود!و تو میرسی از خیابانی کهبه سمت آغوشم یک طرفه است!️...
صبح در آغوشم آفتابی شد️به وجودم عشق پاشیدو عطرحضورش دکهٔ عطاری را در آغوشم باز کرد.!️ ️️️...
امشب بہ همراه آغوشمبرایت ڪمی خواب آورده امانتخاب با توستیا بہ لب هایم برس...یا بہ آغوشم......
تو غزل عاشقانه ایکه در ردیف های آغوشملب قافیه ها را بوسه باران میکنی....
آغوشم چشم هایم بوسہ هایمنفسهاے زنانہ ام را حس ڪن ببینڪہ تمامشان دربند عشق ولمس نگاه ودستهاے مردانہ ی توست بمان برایم تا بمیرم برایت .... ️️️...
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشمهنوز پیرهنم را، نشُسته می پوشمهنوز بوی تو از تار و پود زندگی امنرفته است که خود را به عطر بفروشم...
جھانبر مدار لبخندهای تو زیبا می شودهر صبح که با افق نگاهتعشق رابر حریم آغوشم می گشایی ...! ️️️...
از تنگ غروب آمده تا صبح نشسته ستشوق تو در آغوشم و درد تو به جانم...
آواز کن ......نت به نت نبض بوسه هایت را...... برترانه های ........آغوشم...
چند سال دیگر دلت میلرزدبرای منی که دیگر تو را در گوشه ترین جای قلبمهر شب میبوسم تا کنار بگذارمتدلت تنگ میشودبرای منی که حرفهایت را از لبهایت نه از چشمهایت می خواندمدلت تنگ میشودبرای لعنتی ترین دختری کهدیوانه وار قلمش را به رقص موهای تو وا میداشتبه خداوندی خدا سوگنددلت برای همه ی دیوانه بازی هایم تنگ میشودبرای صدایمبرای آغوشمبرای نگاهمحتی برای گریه هایمقسمقسم به همه ی سیب...
هرگاه مادرانی را میدیدم که با دخترانشان حرف میزنند، میخندند، راه میروند و آنها را در آغوش میگیرند دلم میخواست من هم دختری داشتم..حالا آرزوی کوچک من در آغوشم است..دوستت دارم دختر کوچولوی نازم...
اونقدر تو اغوشم بمون تا جات بمونه رو تنم...
همسر خوبمثانیهها را میشمارم تا وقتی که به آغوشم برگردی...
آرام بگیر در آغوشمفردا هم دوستت خواهم داشتشب برای بخیر شدنهمین دو قلم را نیاز دارد .....
این بوسهیعنى بخواب تمام زمستان راآغوشمپُر از بوى بهار است...️️️...
چه گناهی کرده امکه در خوابم هستیدر بیداریم نهدر قلبم هستیدر چشمم نهدر سرم هستی و در آغوشم نه...
لحظه ی آخرفقط محکم در آغوشم بگیر...
پیراهن تو پرچم در باد می شود دردا!سرود ملی من داد می شود . پیراهنم،حصار تنم را که می کَنی آغوشم از محاصره آزاد می شود...