لحظهٔ پایانی، پیکار با مرگ است، ولی — هر که جان گیرد، سرانجامش پُر از حیرانیست... که ندانَد روح، چون برخیزد از تن، به کجا رود؟ در کدام آغوش، شب را بیصدا سر کند؟ و اگر نوری در آنسوی نبودن هرگز ندرخشد، این همه جنگیدن این همه رستن از رنج...
هر آنکس بویی از مردی نبرده دو روزه زندگی را گول خورده اگر صد سال مانَد بینِ مردم چه فرقی باشدش با دیوِ مرده؟