تو چون من، ای پرنده بیقراری
نه ماندن میتوانی، نه فراری
قفس وا شد، برو هرجا، جز اینجا!
به آدمها مبادا دل سپاری
بزن باران، برویان دانهها را
غبار غم گرفته خانهها را
به فکر جوجهها بر شاخهها باش
بپا ویران نسازی لانهها را!
بها دادن
به آدمهای نمکنشناس
دهن کجیست
به حیواناتِ وفادار
چه فرقی دارد
روی این کرهی پهناور
چند نفر زندگی میکنند،
وقتی تو نیستی،
قلبِ دنیا
بیصدا و سرد میشود...
کودتای چشمِ تو، آتشبسی یک روزه بود
رفتنت، اعلانِ جنگِ کلّ دنیا با من است
تا تو گرسنه ای
من سیرم
از زندگی...
اگر آبی به راهش سد ببندد
همه رویَش لجن گیرد، بگندد
زلال اما اگر باشی چو جیحون
همه دشت و دمن، با تو بخندد
بی تو دنیا را نمی خواهم
نمی دانم تو به اندازه دنیایی
یا دنیا به اندازه تو
مادر...!