متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
ای آشوب دل بی گناه من!
ای مروارید ته دریاهای مواج!
ای خنجر نشسته بر کنج سینه ی من!
چرا میان دو چشمه ی جوشان چشمانم،
اینقدر زیبا می درخشی؟!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چقدر با خودم غریبم!
به دنبال نشانه ای کوچک از خویش می گردم،
شاید خودم را به یاد بیاورم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من معصیت نیستم!
بلکه زخمم!
آنچه ناتوانم می کند از سرما، عریانی باطنم است!
آنچه آتش در دیدگانم می افروزد، سوختن وجودم است!
آنچه مرا فریفته ی سراب می کند، گم شدن خودم است!
من تنهایی ام!
من زخم بی پایانم!
من انسانم...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا...
روزگاری من ساکن اینجا بودم
آب هم همنشین من بود،
آتش نیز...
همراه با باد رفتم و خاک را به آغوش کشیدم.
و حالا خاک، تمام دردهای مرا می داند...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من زخم ام!
و زندگی زخم های دردناک پی در پی است و
مرگ هم وقت و بی وقت می رسد.
مستی تنها چاره ی درمان زخم های من است.
باشد که دود و مستی درون استخوان هایم راه یابد
شاید که از یاد ببرم
من،
تکه گوشتی زنده ام......
سخنان من،
همچون خوشه های انگور ساده اند
چنانکه در محضر آفتاب
عریانی خویش را می نگرند،
از شرم سرخ می شوند و شیرین...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از روی سادگی و سردرگم،
دروازه ی خانه ی را کوفتن!
به این امید که زندگی
با لیوانی آب خنک
در به رویم بگشاید.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
زندگی بی تو جهنم ست و
با تو بهشت!
از این روست که باورم شده است،
بعد از مرگ دنیایی دیگری نیست که بروم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من چنان شمع
از ترس سوختن نخ درونم،
ذوب شدن خودم را از یاد برده ام.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
تو شرابمی،
هر چه در قلبم نگهت بدارم
سکرآورتر می شوی.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
دخترم،
رویای پرواز دارد و
از سختی های پر گشودن آگاه نیست!
زمانی من هم عاشق پرواز بودم و
بعد پرهایم را چیدند!
آه دختر عزیزم!
تو چون من نکن!
تمام نشستن های بعد از پرواز
با چیدن شاه پرها خاتمه خواهد یافت.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا...
هر گاه که می بینمت
ماهی سرخ درون حوض سینه ام
خودش را به حوض سپید پیراهن می کوبد.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
جهان برایم،
خیلی کوچک شده است.
افسوس که پر پروازم را چیدند و
ناچار باید در تاریکخانه ی بودنم، بمانم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
من کنار تو نیستم،
اما،
همچنان چشمانم پر از توست.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
در شهری کوچک،
و در گوری بزرگ،
پنج هزار نفر کُرد
زیر یک سنگ قبر خفته اند و
تنها آسمان سایه سارشان است.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
اگر سنگ توان راه رفتن داشت،
خانه ی ما،
بر پشتش، همیشه در سفر بود.
اگر درخت توان سخن گفتن داشت،
برترین قصه گو می شد.
آب لب نمی گشاید،
ورنه، تمام اسرار را برایمان فاش می کرد.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چه نادان است،
آنکه یارش را
از گوشه ی دیوار می پاید،
بی آنکه به سویش قدمی بر دارد!
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
این همه آه های سرد
از سینه ی من برون می آیند،
آنجا که گرم ترین جای تنم است.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
چون رشته ای پیچک
به دور تو پیچیده ام و
دیگر خویش را از تو باز نمی شناسم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
از زیبایی گل ها هم،
به هراس خواهم افتاد.
اگر احساس کنم،
دیگر عاشق نیستم.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
ای ماه!
من پسر توام!
من پسر غریب به جای مانده ی توام،
بر روی زمین...
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
پروردگار من پاک و ساده ست!
پروردگار من،
میان شر شر قطرات باران است!
بارانی که عمق خاطرات را
سرریز مژده ی وصال می کند.
شعر: هیوا قادر
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی