متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
نرو و تنهایم مگذار!
خودت را در سطر سطر شعرهایم پنهان کن!
تا که تنهایی اتاقم، روحم را تسخیر نکند.
تو بروی، من برای که شعر بخوانم؟!
تو بروی، در پیشگاه آیینه، خودم را برای که بیارایم؟!
نرو! تا زخم فراقمان تازه نشود.
خودت را میان تار به تار موهایم...
چون به خانه ام آمدی،
بشکن، هر چه را که ناراحتت کرد!
غیر از دل من...
شعر: سارا پشتیوان
ترجمه: زانا کوردستانی
[ترانه ی حلبچه]
حلبچه را تنها مگذارید!
امشب باد جنوب او را در خواهد نوردید!
مه و غبار او را می پوشاند،
مهتاب به پروازش در خواهد آورد،
گلویش را به طلوع آفتاب خیس کنید،
زخم هایس را با نسترن های کوهی مرهم نهید،
با آوازی قدیمی،
یا سرسبزی جنگل،...
بخدا عزیزم،
هر چیزی حد و حدودی دارد،
حتا دل شکستن هم!
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
چگونه می شود؟
در وجود من برای ابد مانده ای و
اما عمرت چون گل و پروانه بود!
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
چگونه نبودنت را تحمل کنم؟!
وقتی که تمام زندگی
یک سره چشم انتظار آمدنت بودم.
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
مهربانی کی چنین است؟!
با خودت همه چیز را بردی،
الا من...
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
دیروز التماس می کردم که تنهایم بگذاری،
امروز خدا خدا می کنم که برگردی...
در این میانه،
کاش تو می دیدی:
چه زجرناک، دارم پیر می شوم!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
تمام خاطراتم لبالب از درد و گسستن است،
با خودم می اندیشم:
شاید من دره ای همیشه گرفتار در زیر مه باشم!...
برای رهایی ام،
نترس و غربتم را پایان ده و
در لحظات این روزگاران،
خودت را نمایان کن!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
شب، رنگ و روی عاشقانه ام را به خود می گیرد
تا ستاره ای نو پدید آورد...
زیرا، در این ظلمت دوران
تنها منم،
که لبریزم از زیبایی های تو!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
قلبت را از مشتت بیرون بکش و
سر جایش بگذار...
آیا از غربت
چاله ای عمیق تر داریم،
آنگاه که تمام زندگی ات را باخته ای؟!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
هرگاه که تو در تصویر شعرهایم می نشینی،
هیچ چیزی برای گفتن پیدا نمی کنم.
...
برای به فراموشی سپردن تو،
دنیا پر از آشوب و
مردن دردناک تر باید باشد...
ولی افسوس من هنوز هم چشم به راهت هستم...
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
از وطن هجرت کردم،
و چه بسیار افرادی که می گفتند:
گرگ ها، بسیاری از غریبه ها را دریده اند!
ولی من دیگر رفته بودم و
دیگر نمی توانسم
باز گردم به خانه ای که به جایش گذاشته ام...
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
آه ای وطن!
تو که یک وجب جا برای من نداشتی،
تا جوانی ام را در آنجا سپری کنم...
اکنون هم هیچ در طلب به دست آوردن دلم نیستی،
با این وجود همیشه برایم جای سوال داشته،
تو چه وردی خوانده ای،
که در این غربت و دربدری
همچون کودکی...
تنهایی،
مانند جوی آبی ست،
که گیاهان بی شمار
اطرافش روییده است...
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
ماندن، توهمی ست بزرگ!
که کسی توانش را ندارد
همه ی ما مسافر هستیم،
چه بدانیم، چه ندانیم.
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
ای مهربان من!
تا تو در خیال من هستی،
نمی توانم اوقاتم را به بطالت بگذرانم...
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
بر روی لب هایم می دوی
بر روی گردنم می لغزی
بر روی سینه ام، دست می کشی
بر روی شکمم، دست به توطئه می زنی
بر روی رانم، استراحت می کنی
از چشمه ی حیاتم، آب می نوشی
پاهایم را برای سفر مهیا می کنی
مرا به سفری دور...
در سرزمین ما
زن بودن بسیار سخت است!
در پیشگاه روشنفکران زن، نفهم است.
در نزد مردان مذهبی،
زن وسیله ی رفع نیازهای جنسی ست
در اندیشه ی ثروتمندان
زن، لذت زندگی ست.
در نزد دولتمردان،
زن بی حق و حقوق و بی اختیار است.
در سرزمین ما،
عاشق شدن...
شبی من و تو
در زیر باران بهاری
به همدیگر خواهیم رسید
تو موهایم را در زیر باران به هم می ریزی
و من هم،
سبزه زار سر سینه هایت را آب خواهم داد.
شاعر: شنو محمد زاخو
ترجمه: زانا کوردستانی
وطن یعنی تو
تو یعنی آواز
آواز یعنی پرچم
پرچم یعنی رنگ چشمان تو
چشم تو یعنی سرود ملی
سرود ملی یعنی صدای تو
صدای تو یعنی شجاعت
شجاعت یعنی آزادی
آزادی یعنی قلم
قلم یعنی فریاد
فریاد یعنی وطن
وطن یعنی من و تو...
شاعر: شنو محمد زاخو
ترجمه:...
زنی از جنس بارانم،
زاده ی دو پیکر عریان،
در فصل پاییز.
بی رضایت من،
به دنیا کشاندنم.
شاعر: شنو محمد زاخو
ترجمه: زانا کوردستانی
هر صبح،
به یادت،
چشم به افق می دوزم و
برای آزادی در روز پیش رو
برای شرق کُردستان و
چهار پارچه ی کُردستانم
سرودی اتحاد می خوانم.
شعر: عمر علی
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی