قامتی تشنه ی آغوش کشیدن داری...
صُبح را بیداری چشم تو تعیین می کند ...!
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ...
ناگهان باز دلم یاد تو افتاد شکست ...
خواب در چشم و نفس بر دلِ محزون بار است ...
به شغلِ عاشقی غم هایِ عالم رفت از یادم
در بلا بهتر که در بیمِ بلا باشد کسی...
محتسب بو میکند اینجا دهانِ بسته را....
من خود آزرده دلم،با دل خویشم بگذار...
عشق را باور نکردی تا بدانی کیستم..!
مرا روز قیامت با غمت از خاک مى خوانند..
گر تو بی دردی ز دردِ دیگران فریاد کن
سببِ رونقِ کُفر است مسلمانی ما
به سازی پنجه کن جانا که سیمش جاودان خواند...
برون از خود ندارد چاره ای درد دل عاشق...
خنُک کسی که به شَبْ در کنار گیرد دوست ...
برکه ی بختِ من از ماهی دل مُرده پر است ...
پیش رحمت چه بود گرد گناهی که مراست ؟
مرا روزی مباد آن دم که بی یادِ تو بنشینم ...
من انگشت نمایم به هواداری رویت
رخسارِ ساده ی تو مرا پاکباز کرد...
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار...
خانه ی قلبم خراب از یکه تازی های توست..
نظر کنم به تو ، نازم به انتخابِ خودم