یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
تو در شبِ ظلمت مُهتاب ِ منیکه با لبخندت ، نور به جهان میبریاز جادوانه ی چشمانت جادو میکنیو در قلبِ من حس عاشقی میخونیبا دوزیدنِ چشمانم به چشمانتعشق و مهربانی در دلم میجوشدبا قرص کردنِ لبانم به لبانتماجرایی عاشقانه به کمین مینشیندشب است، و تو همچنان در کنارم هستیهر لحظه با تو بیشتر احساس عاشقی میکنمشب است، و تو همچنان در قلبم لبخند میزنیمن همیشه عاشقت هستم و تو همیشه با منی...
خرابم می کند هر دمفریبِ چشمِ جادویت....
دزدکی نگاهت می کنمتو لبخند می زنی من جادو می شوم .....