پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نزدیک رقیبانی و می بوسمت از دور ......
خواب دیدم دستهایم خالی از گیسوی توستخوب شد با عطر مویت پا شدم، کابوس بود...
حال مرا مپرس که من ناخوشم، بدماین روزها به تلخزبانی زبانزدم...
هر که جز من بود از دیدارمان مأیوس بودهمتم را رود اگر مى داشت اقیانوس بود...
بر شانه بیفشان و مزن شانه به مویتبگذار حسادت بکند شانه شانه...
خنده ی خشکی به لب دارم ولی بارانی امظاهری آرام دارد باطن طوفانی ام...
زبان حال دلم را کسی نمیفهمدکتیبه های ترک خورده خواندش سخت است...
چشم من چشم تو را دید و ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد......
دردیست در دلمکه دوایش نگاه توست...
آهندلیوگرنه غزلهای خویش رابر کوه سخت خواندم و بسیار گریه کرد...
باز دیروز به من وعده ی فردا دادیآه پیمان شکن از وعده ی فردا چه خبر ؟...
گفتم ای دوست تو هم گاه به یادم بودی ؟گفت من نام تو را نیز نمی دانستم...