عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست تا کَسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی نه مرغ شب از ناله من خفت و نه ماهی
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت هرچه کردم ناله از دل , سنگدل نشنید و رفت
ناله را هر چند می خواهم که پنهان بر کشم سینه می گوید که من تنگ آمدم فریاد کن
جز ناله به بازار تو دیگر چه فروشیم این است متاع جگر خسته دکانها
از همون صبح ازل راهم فقط راه شماست هر چه سوز ناله دارم من ز یک آه شماست
از زخم های کوچک است که انسان می نالد وقتی ضربه سهمگین باشد لال می شود آدم...!