شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
با همه ی بی سر و سامانی امباز به دنبال پریشانی امطاقت فرسودگی ام هیچ نیستدر پی ویران شدنی آنی امآمده ام بلکه نگاهم کنیعاشق آن لحظه ی طوفانی امدلخوش گرمای کسی نیستمآمده ام تا تو بسوزانی امآمده ام با عطش سال هاتا تو کمی عشق بنوشانی امماهی برگشته ز دریا شدمتا تو بگیری و بمیرانی امخوبترین حادثه می دانمتخوبترین حادثه می دانی ام؟حرف بزن ابر مرا باز کندیر زمانیست که بارانی امحرف بزن حرف بزن سال هاستتشنه یک صحبت طولانی ا...