پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ای تنِ تو معبدِ هر ترانه ایبا من از ایوانِ نگاهت شعر بخوانشیما رحمانی...
سر برگزار بر بالین شکسته های قلبمبال یخ زده اشک هایم را حس میکنی؟!عجیب شاکی ست چشمانم از روزگاری که بی تو میگزرد کمی بدم از عشقت در ضمیر ناخودآگاهم، میخواهم دچار شوم، دچار تو، دچار عشقی که پایانش آغوشی از جنس بند تن تو باشد......«فاطمه دشتی»...
از نیل تا غزه تن تو ارض موعودمقبلا سند خوردی که در اشغال من باشی...
تنِ تو معبدِ ستایشِمَن است...
خواب هایم بوی تن تو رامی دهد نکند آن دورتر هانیمه شب در آغوشم میگیری..؟!...