مانند مرد بر سر حرف دلت بمان بی هر حساب پیش مرا انتخاب کن
یک روز آخر میرسی عالیجناب عشق یک روز مثل نوشدارو به همان دیری
هیچکس بعد تو نفهمیده خنده هایم چقدر غمگین است یک نفر زار میزند در من زندگی بی تو هر نفس این است
مادرم همیشه میگوید وقتی دختردار میشدیم پدرت سجده ی شکر میکرد و بعد نوزاد را روی سرش میگذاشت و از خدا تشکر میکرد که به او فرشته داده و عجیب همه ی ما فرزندان این پدریم و دختردوست اصلا مگر میتوان یکی را پیدا کرد که دختر دوست نداشته باشد...
یخ کرده تنم حضرت اتش بغلم کن در خویش بسوزانم و هی مشتعلم کن
همیشه با خودم فکر میکنم مگر میشود تو باشی و من خوشبخت ترین زن دنیا نباشم.... مگر می شود؟ و نگاه میکنم به راه دور و درازی که باهم از سر گذراندیم و به جاده ای که پیش روی ماست رفیق لحظه به لحظه و مدام همراه تلخ و شیرین...
از نیل تا غزه تن تو ارض موعودم قبلا سند خوردی که در اشغال من باشی
ما ذکر مصیبت مدامیم حسین مرثیه ی مرگ ناتمامیم حسین ما کرب و بلای ناطق تاریخیم هرماه محرم الحرامیم حسین
بیا با من زبان واکن به ذکر دوستت دارم که لب روی لبانت لااله انت بشمارم قسم به آیه ی سرخ لبانت حضرت انگور لبالب از تو لبریزم .سراسر از تو سرشارم اجابت کن مرا یک شب میان تنگ آغوشت که با امن یجیب ....جان من تاصبح بیدارم بغل وا...
با مرگ گرفتند و به تب راضی شد سیمرغ دلش به جغد شب راضی شد خرما و خدا را همه باهم میخواست با ترکه ای از جنس رطب راضی شد
دارد به پایان می رسد این شاعرتیری مانند کبریتی که سمت باد میگیری یک روز آخر میرسی عالیجناب عشق یک روز مثل نوشدارو باهمان دیری یک روز شاعرها به دنیا حکم می رانند انا فتحناک بدون خون و درگیری