پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اتوبوسی عبوسمکه کار میکند پا به پای عقربه هامتر میکندتنهایی اش را با خیابان ها و جاده هانیمه شب هایی همکه از مرز خستگی رد میشودبه سرش میزندخودش و مسافرانش راکه روزهای تلخِ نَچرخی هستندبه صرف یک خواب شیرین عمیق تهِ دره مهمان کند«آرمان پرناک»...
و شما هیچگاه نخواهید فهمید ؛چه کسی ، کجا ،در نیمه شب ، از کدام شب ها ،با بغض و دلتنگی برای شما از خواب پریده است ....!...
دیدی آرام آرام بعد تو دلم نیمه شبها به بی کسی؛ صدایم به سکوت، چشام به تاریکی عادت کردند؟...
رسیده نیمه شب و من دوباره بیدارمشکسته روی غزل ها سکوت خودکارمدوباره شب شده و هیچ کس نمی داندکه ابر سینه ی خود را چگونه می بارمچرا ندارمت و هر کجا که می آیممرور خاطره ها می دهند آزارمرسیده اخر قصه؟... نگو... زبانم لال!چگونه میشود آخر که دست بردارمبگیر دست مرا تا... گذر کنم با تو"بخند تا که بخندم، اگر چه غم دارم"...
نیمه شب شد،دل من بى تب و تاب است هنوزیاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر ....
نیمه شب شد دل من بی تب و تاب است هنوزیاد آن شب که دلش را به دلم داد بخیر...
خواب هایم بوی تن تو را می دهدنکندآن دورترهانیمه شبدر آغوشم می گیری؟️️️...
نیمه شبکمی روشن شدهبا یاس سفید...
ساعت ، هزارِ نیمه شب !آنها که درد دارند ، میدانندتا صبح ، هزار ساعتِ دیگر مانده است ! ️️️...
خواب هایم بوی تن تو رامی دهد نکند آن دورتر هانیمه شب در آغوشم میگیری..؟!...
عشق آن بغض عجیبی ستکه از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد......