تو آواز دریایی، که در ساحل خاطرهها، در هم میشکند، موجهای غم را. رهایی پرندهای، که در آسمان بیمرز، به باد میسپارد، بالهایش را.
در حصار چشم ها اینجا به دام افتاده ام مرغ دست آموز وار ناکام و رام افتاده ام گذر از تو ممکن است خوب میدانم مثل شیری بند آهو رام و خام افتاده ام حسرت آزادی شیر جنگل می خورم او سلطانی میکند حسرت به کام افتاده ام می بینم...