متن خاطره تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خاطره تلخ
آه، ای مرثیهی غریبانهی من...
من،
همانجا ایستادهام
که تو لبخندت را
به باد دادی...
**دردی که ماند**
نگاهت نمیکنم،
سخنی نمیگویم،
به رویت نمیآورم.
اما در من،
چیزی نفس میکشد،
چیزی که نامی ندارد،
اما هر شب،
در گوشهای از قلبم
چنگ میزند.
حق من نبود،
اما سهمم شد.
چیزی شبیه زخم،
شبیه سایهای که
از دیوارها جدا نمیشود.
و من،
با دستهایی تهی،...
میرفت ولی داغ نگاهش هنوز بر دل ما هست
اولین چیزی که چشمم را گرفت
اشکی بود
که چشمت را گرفته بود
و برفی که در دستت میتپید
آن روز
آنقدر حواسپرت بودی
که یادت رفت
برای این آدم برفی
دستی درست کنی
و دهانی برای بُردنِ نامت
رفتهای
رفتهای و شالِ دلتنگی
دارد خفهام میکند
لعنت به هوایی که تو را یاد من انداخت.
گاهی عشق همان،
فرصت بوسیدن لبهای کسی هست که نیست.
آخرین تصویر تو غلتید و افتادش به خاک.
در همان لحظه که میرفتی و اشکم شد روان.
تو خودت خواسته ای باز دلم را ببری
من هنوزم نگرانم که به یغما ببری
تو که طوفانی و ویرانگر و بیرحم شدی
حق نداری که دلم را به تماشا ببری
بیخبر آمدهای بیخبر از من میروی
که در این قصه دلی خسته به فردا ببری
تو که طوفانی و...
جیک جیک نکن!
کسی نمیشنود
کسی کاری ندارد از کجا و به کجا
کسی نمیپرسد چرا اینجا؟
جیک جیک نکن عزیز دلم!
کسی زیر بالِ یک اُفتاده را نمیگیرد
همه اُفتادهاند!!
حتی منی که ایستاده
با تو سخن میگویم،
خاطرهی یک درختم
- یک سایه -
که دیوارِ حیاطِ زندان...
➷➷➷➷➷ کاش میشـב בرבهایماט را هم ماننـב ترقـہ یکجا بر زمین بکوبیم..
و با صـבاے سوختن و انـ؋ـنجارش شاهـב تمام شـבنش باشیم ..
حمل کرבט בل پر בرב בر سال جـבیـב سخت است
انساט ؋ـراموش نمیکنـہ عبرت مے گیره..
زخم صیاد اگر بی پر و بالم کرده
شوق پرواز مرا از گله لالم کرده
خیره ماندم به تو در دورترین نقطه اوج
دل رسیدن به تو را ضامن حالم کرده
دیده ام عشق غریبانه کسی را ببرد
حافظ این حادثه را یکسره فالم کرده
سرنوشتی که مرا در پی...
حواسم به خودم هست
نه به گنجشکی که در کوچه ی بارانی تو
دانه های خیس باران را می چیند،
نه به نجوای پروانه ها که بر لبه ی پنجره
با، باد هم آواز می شوند.
ذهنم تنها در مدار رینود می چرخد،
واین پرسش که چرا تب آتشین من...
در من ***
چیزی گم شده
مثل صدای پایی
که جمعه برده ..
گاهی نمیشود که نمیشود
زندگی در پیچ و خم خود، گم میشود
آسمان تاریک است و باران میبارد
دل ما به یادِ تو، غمگین میشود
شوقی در دلِ پنهان دارم هنوز
اما گاهی عشق، دور میشود
خطی از یاد تو را مینویسم
در دل شب، غم به خواب میشود
یار...
خاطراتمان سالهاست در کوچه های دلتنگی
گم شده است.
در میان قصه های بی پایان ،نفسهای خسته و
فریادهای جسته از گلو،
در هجوم اندوه برگهای پاییزی به خواب رفته.
و ما مانده ایم ، چشم به راهِ راهی که می دوید و می گریخت.
اینگونه گیر افتاده ایم در...
حمل کردن خاطراتی که پر از ،زخم است درد دارد
ای کاش موقع رفتنت، خاطرات و در کوله ات میبردی ..
بعد از رفتنت به هر دیواری رسیدم
تکیه دادم…