تمام ثانیه ها شاهدان این درد اند که من بدون توُ می میرم و نمی میرم
لب های تو با شعر عجین است؛ عجیب است ما پسته ندیدیم شکر داشته باشد
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست...
ما را هر آنکه دید غمی بر دلش نشست همچون کتیبه های محرم شدیم ما
شرحِ درد از من مخواه! این داستان پیچیده است...
کُندی ساعات تنهایی برایم کافی است دیگر از جانم چه میخواهند این تقویم ها
نُسخه ی ما را دِلی نامهربان پیچیده است...
سست تر از رشته ۍ ایمان من، پیمان اوست..
شاعران گل گفته اند، اما برای وصف تو... باز باید معنی نازکتری پیدا کنم...!
سهمم از زیبایی ات تنها تماشا کردن است کشوری هستم که گیرافتاده در تحریم ها....
ظاهرم چون بید مجنون است و باطن مثل سرو از تواضع سر به زیر انداختم،خم نیستم....
تو در دل منی و سهم غیر!؛ قصه ی ما شبیه عاقبتِ کوزه و شراب شده ست
میروی با غیر و من با گریه میگویم: بهخیر خاطرت آسوده باشد! اهلِ نفرین نیستم عاقبت با مرگ دیدار ت میسر میشود آخرِ این قصه شیرین است، بد_بین نیستم
کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می زدیم این که تنهاییم، تاوان خجالت های ماست
در شب توفان غم،آرام بودن مشکل است من لبالب آهام اما لبگشودن مشکل است
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست بی قرارم کرده ای .... اما دلت با دیگری ست
سایه ای از خویش روی دیوار پیدا کرده ام فصل تنهایی به سر آمد یار پیدا کرده ام
کاش جای شرم ، گاهی دل به دریا می زدیم این که تنهاییم ، تاوان خجالت های ماست
حال مرا هرکس که میپرسد بگو: خوب است اشکش روان اندوه جاری زخمها کاریست
میخواستم که سیر ببینم تورا...؛ نشد! ای چشم بیقرار! چه جای خجالت است؟!