در بند دریا باران نیست قطره ای که می داند نمی داند به کجا خواهد رفت
ها کن به دستان تنهایی
ایستادم چرخ زمان هنوز می لنگد
بی تاب ام کاش بر می گشت تاب کودکی
به فصل*ت* برگ ریز*م*
الف ب فضل الفبای وفا ابوالفضل
دگرگونه ام می نگارد گ ر م
مرداب باور رودی که جا ماند
شب ، راه گم می کنم در خمِ گیسویت و پیدا می شوم هر روز در صبحِ چشمانت
اگرچه بسیارند شغال ها اما بیشه همیشه به نام شیراست
به سوگ نادانی سیاه پوشم
بگذار درسیاهی چشمانت بخوابم شایدقرن ها بعد ازرونق افتاد بازارداغ این سکه ها