پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دلدار چنان مشوش آمد که مپرسهجرانش چنان پر آتش آمد که مپرسگفتم که مکن گفت مکن تا نکنماین یک سخنم چنان خوش آمد که مپرس...
یعنی اولین نفری که تو پاییز رفت کی بود؟اونی که رفتن تو پاییز رو سر زبونا انداخت...اگه نمی رفت چی میشد؟یعنی پاییزم مثل بهار میشد؟اگه می موند کنار اونی که بعد رفتنش نگاهش به برگای زیرپاش دوخته شد،بازم خش خش برگای پاییز ترانه میشد؟بازم این هزار رنگِ هزارتو دیدنی بود اگه می موند؟من ک میگم اگه تو پاییز اومده بود عمراً نمی رفت...پاییز ادمو زمین گیر می کنه.نود تا غروب لعنتیش می دوزدت به زمین...ادمایی که تو پاییز اومدن مالِ رفتن نیستن...
اگر میخواى رشد کنى، بهتره از الان به درد خوش آمد بگى...
زندگی همانند آینه است اگر اخم کنید او هم به شما اخم خواهد کرد ، اگر به او لبخند بزنید ، آنجاست که به شما خوش آمد میگوید ......
این برگهای زردبه خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتندقرار است تو از این کوچه بگذریو آنها پیشی میگیرند از یکدیگربرای فرش کردنِ مسیرت…گنجشکها از روی عادت نمیخوانندسرودی دستهجمعی را تمرین میکنندبرای خوشآمد گفتن به تو...