پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
👌شعرغزل به نام داغِ جداییروزها رفت ولی داغِ دلم سرد نشدچهره و رویِ تو ازخاطرِ من طرد نشدآه مادر چه غریبانه زِ من دور شدی مرهمی پیدا بر این زخمِ پر از درد نشدچندسالی است که ازفوت شمامی گذردلیک مرهم برچنین ناله شبگرد نشدداغت انگار که هرروز شود سوزان تردستمالی مرهمِ ناله و سردرد نشدشاید این داغ مرا سوزد وازبین بَرَدحسرتم بود کسی مرهم و همدرد نشدگرکسی گفت که این درد بود بهرهمههیچ دارویی چرا مرهمِ دلدرد نشدصالحی داغ دلت رابه ...
خوب می دانم که آن روز عطش با تو چه کرد زین سبب رودی جاری از اشک چشم برایت آورده ام و قلبی پر ز درد از داغ جدایی...از قصه ی پر درد شب های ویرانه ی شام مپرس که جز اندوه خزان نو بهارت حرف تازه ای ندارم.......