متن جدایی دردناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جدایی دردناک
گفتمش رحمی کن او، خندید و رفت
گفت دل، رازِ مگو... خندید و رفت
مویه کردم، مو به مو؛ خندید و رفت
لحظه لحظه؛ کو به کو، خندید و رفت
حسّ من، میگفت: «او»... خندید و رفت
چشمِ من، در جستجو... خندید و رفت
ای ذوق نفس کشیدن من تو کجایی..؟
ا
چقدر عذاب آور است.
آینده ای که تو در آن سهم من نباشی.
چه کنم گر ندهد پس ،
دل دیوانه ی ما را چشمت.
من شنیدم این سخن را از همان لب های تو:
آمدم یارم شَوی
امید و همراهم شوی
من که جانم را فدایت میکنم تا وصله ای از من شوی
تو فقط لب تر کن جانان که هم جانم شوی
حال کجایی تا که بینی بعدتو بی جان بی جان ماندهام؟
همه مرا به خدا سپرده اند و رفته اند،
جز دلتنگی تــــــــــــــو...
وقتی که ازچشای تودورباشم نازنین ترجیح میدم بمیرم یاکورباشم نازنین مگه میشه عزیزم ازدیدن توگذشت نذاربیشتربمونم اسیرغصه واشک
دردِ من؛ دردِ صبوری
لحظه ها؛ یک سالِ نوری
گفته بودی با تواَم اما؛
رفتی و
فرسنگ هااا
دوری.
برایِ پدرم🖤
عجب رنج عجیب و درد ناکیست، دوریت...
خسته ام از زیادی نبودنت.
رفتی؛ جدا کردی، از احساسم، نگاهت را؛
امّا، دلم قرص است؛ کآخر، بازمیگردی!
پاییز است
،باران نم نم مے بارد ..
خیابان פּ کوچـہ ها گویے به خواب رفته اند.
فضا غرق در سکوت است.
پرنـבـہ اے تنها روے ـבرخت خاطراتمان لانـہ کرـבـہ است ..
زیر سایـہ ے همان בرخت ایستاـבیم ، از نگاـہ سرـבش ناگاه لرز بـہ تنم اـ؋ـتاـב.
نـ؋ـسم בر سینـہ...
دگر ز چشم فلک، اختر وفا پیداست؟
نه آن که بود، دلآرام ما، کجا پیداست؟
زبان بریدهام از گفتوگوی نام رب
که در سکوت، صدای دلآرا پیداست
انس رفتهاست و دل از بهشت دلگیر است
ز دشت و کوه، فقط سایه بلا پیداست
بخوان ز جام جهان، زهر هجر را،...
مرگ من آن لحظه که ترکم تو کردی، سر رسید.
خودت را هم هلاک کنی
دیگر نامهای برایت نمینویسم!
بجز تو،
دو عاشق دیگری دارم،
دو خانهای دیگر و
دو پنجرهای دیگر و
دو درد و بلای جانجانی!
که هیچگاه مرا تنها نمیگذارند،
هیچگاه از کنارم دور نمیشوند،
شعر و تنهایی...
تو غزل های مرا خواندی و دل کندی و رفتی.
عجبت باد، چقدر سنگ دلی.
گاهی باید چمدان بست و رفت
حتی اگر دردجدایی باعث ویرانی قلبت شود
دیوار لق اخر یک روز فرو می ریزد
در موقع رفتنش باران به حال زارم شروع به بارش کرد
اشکم هایم را در قطره قطره وجودش پنهان کرد
اما چشمان سرخم درد قلبم را آشکار کرد
ای که چشمان تو آشوب دل ماست، کجایی؟
برگرد افکارم پریشان است برگرد
خوابم پر از کابوس و هذیان است برگردد
من بی تو روزم شام تاریک است، هرچند
شبهای تو بی من چراغان است، برگرد
دلخوش به تو بودم ولی حالا که رفتی
مرغ دلم سر در ڰریبان است، برگرد
گفتم نرو انگار نشنیدی و رفتی
رفتی...
اگر میخواهی بروی—
برو.
اما نه آرام، نه مودب.
نه با لبخندهای بیجان و کلمههای قلابی.
ویرانم کن.
مثل فاتحی که میداند
هیچکس بعد از او
از این سرزمین زنده بیرون نمیرود.
نگاهت را جا نگذار،
لحن صدایت را،
قهوهی نیمهخوردهات را روی میز.
همه را با خودت ببر.
من...