درونم مثل آواری فرو ریزد از آن روزی
که چشم از من بپوشانی
و روی از من بگردانی
با تیرِ نگاه تو گرفتار شدم همچو شکار
صید پابندِ تو را مرگِ دو صدباره روا نیست
جانا خمار چشم تو رندانه غوغا میکند
آتشفشان سینه را یکباره برپا میکند
در پیچ و تاب زلف تو میپیچد این کِلکِ خیال
با آن خم ابروی تو آهسته نجوا میکند
طعم شورابه اشکم چقدر شیرین است
تو اگر خالق این حال خرابم باشی
در جدال عشق و منطق، منطق از منطقی
این دل دیوانه را هر شب شماتت میکند
میروم از خاطرت گم میشوم در این هیاهو
با من شوریده حالت لاف احساسی مگو
ز گرما و گرم آغوشت شدم ابری و بارانی
فراموشم شده هر شب تلاطمهای طوفانی
چه آرامم از آن روزی که بوسیدم لبانت را
ولی بیوقفه میخواهم نوازشهای طولانی
زنگار دلم ریخت ز جان گفتنت ای یار
هر بار بگو "جاااان" که کنم جان به فدایت
ای رفیق داغترین داغی که داغونم کرد
سردی دست تو در حاشیه ی رفتن بود
این کهنه بنای دلم از عشق ترک داشت
لرزید تو را دید و به یکباره فرو ریخت
عاقبت در حسرت آغوش تو جان میدهم
در کنارت بوی شبنم بوی باران میدهم
پیچک تنهاییم پیچیده در گلدان دل
جرم سنگینم چه بود این گونه تاوان میدهم
جهت تنگی قلبم تو چه نسخهها نوشتی
دل پاره پاره اما به خدا دوا ندارد
بدترین نوع گروگانگیریست
بغض بیرحم به گلوییت زده باشد خنجر
نشود دم بزنی!
در مسیر عشق ورزی گر نابلد هستم بسی
صادق و بی ادعا جان پای چشمت میدهم
ساز دل مرده من کوک شد از دیدن تو
به طرب باز نوازد وقت خندیدن تو
شاد و سرمست نگرم بر رُخَت ای زیبارو
جان سپارم به خدا لحظه بوسیدن تو
حلقه اشک تو چشمات حلقه دار شده
بغض سنگین نگاهت مثل آوار شده
چی به روز من آوردی موقع دل کندن
دل مهربون من شبیه دیوار شده
خداوندا خداوندا خدایا
خریداری دل بشکسته آیا؟
ببین از ظلم ظالم زیر تیغیم
همه محتاج لطف بی دریغیم
ای که از یاد تو رفتم، نروی از یادم
من همان عاشق زارم که ز پا افتادم
میکِشم نعش دلم را بی رمق در پی تو
قطره اشکی شدم و از مژه ات افتادم
یوسف گم گشته را دیگر تو کنعانی مخوان
با زلیخا همنفس گردیده مصری گشته است
تقلا می کنم هر شب که اشکم را بپوشانم
به یادت نیمه های شب چونان موج خروشانم
مُردم از چشم انتظاری گشته ام دیگر هلاک
ردّ پایت گمشده، ای بی نشان ، ای بی پلاک
به گردابی در افتادم که از آن ناگزیری نیست
مرا تا مرز نابودی کِشد امواج موهایت