ای که از یاد تو رفتم، نروی از یادم
من همان عاشق زارم که ز پا افتادم
میکِشم نعش دلم را بی رمق در پی تو
قطره اشکی شدم و از مژه ات افتادم
یوسف گم گشته را دیگر تو کنعانی مخوان
با زلیخا همنفس گردیده مصری گشته است
تقلا می کنم هر شب که اشکم را بپوشانم
به یادت نیمه های شب چونان موج خروشانم
مُردم از چشم انتظاری گشته ام دیگر هلاک
ردّ پایت گمشده، ای بی نشان ، ای بی پلاک
به گردابی در افتادم که از آن ناگزیری نیست
مرا تا مرز نابودی کِشد امواج موهایت
بی تو هر شب زیر سیل گریه مدفون می شوم
با مرور خاطراتت زار و دلخون می شوم
بی تو در این راه دشوار پای لَنگم می کشم
طعم تلخ بی کسی را بی تو هر شب می چِشم
نرَهَم زِ بندِ عشقت به تو مبتلاترینم
که اسیر و مبتلایت طلبِ دوا ندارد
شده دلتنگِ کسی باشی و از شدت حزن گریه بر شانه ی بالِش کُنی و خواب شَوی؟ شده با عطرِ به جا مانده ای از رهگذری رنگِ رخساره ببازی ، مست و بی تاب شوی؟