از سفره فاطمه نمک گیر شدیم با نوکری اهل ولا پیر شدیم هر چند که روسیاه هستیم اما دلبسته به زیبایی تقدیر شدیم
بیا تقدیر را روسیاه کنیم دستت را بده...
عاشقم باش و کنارم بمان بگذار آوازه ی عشقمان چنان در شهر بپیچد که روسیاه شوند آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند
خداوندا؟؟؟ اگر یک شب، تنها، دلگیر و غمگین به سمت تو پناه آورد… مرا پیشِ رویَش بُگذار.. باور کن با روح خدایی که در من دَمیده ای، تمام غصه اش را از بین خواهم برد… به خدایی ات قسم، رو سیاهت نخواهم کرد…